مطالب برگزیده

نهم ربیع الاول و داستان های آن!نهم ربیع الاول و داستان های آن!
  • تقلّب؛ نتایج و راهکارهای جلوگیری در مدرسه
  • بازگشت دوباره به “تروییکا” (۳)
  • از “تروییکا” تا “کدخدا” … (۲)
  • از “تروییکا” تا “کدخدا” … (۱)
  • چگونه با گذشت ۴۰ سال، جوان بمانیم؟
  • کارکرد حرم، مؤسسه و بیت امام چیست؟
  • یک نکته از این معنی؛ فاضـــلابِ آمَدنیـــوز!
  • قصه هایِ یک روحانیِ خسته!
آرشیو

آخرین مطالب

خاطراتی از اردوی جهادی (۱)
خاطرات اردوی جهادی سال 1393

خاطراتی از اردوی جهادی (۱)

ارسال در ۲۳ شهریور ۹۳ - بازدید: 1,372 مشاهده

بازدیدها: 2اردوی جهادی سال گذشته دانشگاه را کم و بیش در جریان بودم که چه خبر است ؛ پیش از رفتن به اردوی جهادی مسئله اصلی کشور در « فرهنگ عمومی » و «...

بازدیدها: 2

اردوی جهادی سال گذشته دانشگاه را کم و بیش در جریان بودم که چه خبر است ؛ پیش از رفتن به اردوی جهادی مسئله اصلی کشور در « فرهنگ عمومی » و « فرهنگ اعتقادی » را در شهرها می دانستم اما غافل از اینکه در روستاها اتفاقاتی می افتد که شاید با جدیت می توان گفت دستگاه های حکومتی در کشور هیچ برنامه ی خاصی برای آن ندارند و به طور کامل روستاها در ایران از لحاظ فرهنگی « رها شده » هستند. وقتی می شنیدم که وهابیت پلید در روستاهای مرزی جنوب شرق و جنوب غرب با انجام تبلیغات توانسته افرادی را به مسلک منحرف خودش بکشاند، تصور می کردم که حتما دو سه نفر جوان بیکار که به دنبال سرمایه بوده اند را با دادن مقداری پول فریفته و به سمت خودش کشانیده است ! اما با حضور در چند روستا که البته از جهت امکانات رفاهی برای زندگی مثل آب، برق، گاز، تلفن، راه ارتباطی استاندارد و … [البته در بخش آب مانند همه مناطق کشور، وضعیت خوب نبود] چیزی کم نداشتند متوجه نکاتی شدم که تصورات پیشینم را تکذیب کرد و مجبور شدم که نام تصوراتم را « تصورات موهوم » بگذارم …

دوستان گروه جهادی در روز نخست حضور در روستا، موفق شده بودند که حدود ۱۲۰ نفر از بچه های روستا را برای حضور در کلاس های آموزشی و تربیتی اردو ثبت نام نمایند. ظهر روز نخست، با حضور در مسجد روستا متوجه عمق فاجعه شدیم ! در روستایی با حدود ۳ هزار نفر جمعیت، کمتر از عدد انگشتان دست افراد برای اقامه نماز در مسجد حضور پیدا می کردند. لحظه ای نگذشت که متوجه شدیم دلیل عدم حضور یکی نبود روحانی در روستاست و دیگری حضور اهالی در زمین های کشاورزی برای برداشت محصول. هر چند روزهای بعد که با بچه ها بیشتر انس گرفتیم برای ما روشن کردند که دلیل دوم آنقدرها هم درست نیست، یعنی همه اهالی روستا سر زمین کشاورزی نمی روند که به این دلیل نخواهند به مسجد بیایند ! روز نخست حضور در مسجد، نماز را جماعت اقامه کردیم. پیرمردی پس از نماز جلو آمد و با زبان ترکی غلیظ از من تشکر کرد که نماز را به جماعت خوانده ایم ؛ می گفت بعد از ماه رمضان به دلیل نبود روحانی دیگر در اینجا نماز جماعت نداشته ایم. من هم که ترکی بلد نبودم به یکی از دوستان ترک زبان گروه گفتم جوابش را بدهد که ان شاء الله درست می شود ! … ساعت ۱۴:۳۰ روز نخست سر و صدای بچه ها مدرسه را برداشته بود. در حالی که گفته بودیم ساعت ۴ بیایید تا برنامه های آموزشی را شروع کنیم از ساعت ۱۴:۳۰ آمده بودند و از ما توپ می خواستند تا فوتبال بازی کنند. بچه هایی قد و نیم قد که به دلیل بودن طولانی مدت در زیر نور مستقیم آفتاب لپ هایشان قرمز و خشک شده بود. به هر کدام از دوستان گروه گفتم که بروند و قانع شان کنند که فعلا هوا گرم و برای بازی زود است نشد که نشد ! خودم رفتم. دائم می پرسیدند آقا اسم شما چیه ؟ یکی دیگر همان لحظات اول می گفت آقا جایزه نمیدید ؟! یکی شان که خیلی کوتاه قد هم بود و بعدا فهمیدم ۶ سالش است با شیرین زبانی چیزی به ترکی گفت و همه خندیدند. من هم که نفهمیدم چه گفت مجبور بودم با آنها به خودم بخندم !! خلاصه یکی گفت آقا شما ترکی بلدید ؟ گفتم نه، یه کمی متوجه میشم. گفت اگه ترکی بلد نیستید چرا اومدید اینجا ؟! راست هم می گفت ! من هم گفتم شما قول بدید به من ترکی یاد بدید منم قول میدم هر روز اینجا با هم فوتبال بازی کنیم ! همه با داد و هوار زیاد تأیید کردند و بعدش رفتیم سراغ زمین ورزش مدرسه که به صورت نصفه و نیمه آسفالت بود و دو چاله هم وسط زمین وجود داشت که روزهای بعد سه نفر از بچه های روستا بخاطر اینکه وسط بازی پایشان به آن چاله ها گیر کرد و زمین خوردند، سرشان شکست ! مدرسه ای که ما در آن ساکن بودیم، آب آشامیدنی اش از طریق چاه تأمین می شد و گوشه مدرسه هم یک سگ نسبتا بزرگ با دو توله اش لانه کرده بود که شب اول حضور در روستا تا صبح پشت پنجره پارس کرد و تا صبح نگذاشت بخوابیم.

همان روز وقتی اولین کلاس آموزشی را برای بچه های روستا رفتـم، تصور نمی کردم با سؤالاتی که می پرسم آنقدر مغموم و ساکت شوند. البته بعضی هایشان که کلاس هفتم یا هشتم بودند اطلاعات بهتری در امور مختلف نسبت به دیگر بچه ها داشتند اما سطح غالب اطلاعات بچه ها ضعیف رو به پایین بود. اولین سؤال بچه ها این بود که امام خمینی چطوری امام شد ؟ تا من بخواهم جواب بدهم یکی از بچه ها بلند گفت : آقا اجازه درسش رو خوانده بود ! پرسیدم درس چی رو خونده بود ؟ گفت درس رهبر شدن !! و این بود تمام اطلاعات بچه های کلاسی که از کلاس ششم تا اول دبیرستان در آن حضور داشتند از موضوع ولایت فقیه. عصر همان روز که رفتیم به مسجد، بعد از اینکه یکی از بچه ها تکبیر معمول بعد از نماز را گفت متوجه چند نکته شدیم : اولا ولایت فقیه را همه می گفتند « ولایت فقید » !! ثانیا در شعارهایشان « مرگ بر انگلیس » را نمی گفتند. چون وقتی بعد از نماز با دوستان گروه جهادی مرگ بر انگلیس گفتیم همه با تعجب برگشتند و به ما نگاه کردند !! مورد اول را که حل کردیم، اما مورد دوم تا روز آخری که آنجا بودیم هم حل نشد و بچه های روستا که هیچ، اهالی روستا هم قبول نمی کردند که بر علیه انگلیس شعار بدهند. وقتی دلیلش را از رئیس شورای روستا پرسیدم گفت مقصر ما نیستیم، نزدیک به ۵ سال پیش سازمان تبلیغات متنی را برای تکبیر بعد از نماز به اینجا فرستاده که مرگ بر انگلیس در آن نبود و ما هم این طوری یاد گرفته ایم. یک نکته جالب هم وجود داشت که مکبران مسجد عمدتا آیه مربوط به « ان الله و ملائکته یصلون علی النبی » را با سلیقه خودشان تحریف می کردند و می خواندند و جماعت حاضر هم بلند صلوات می فرستادند. یکی می گفت : « ان الله و ملائکته یصلون علی النبی یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و آله و سلموا تسلیما » دیگری می گفت : « ان الله و ملائکته یصلون علی النبی یا ایها الذین آمنوا صلوا علی آله و سلموا تسلیما » و کلا هر چه که بیان می کردند آیه نبود.

بعد از بازگشت از مسجد برای صرف شام به مدرسه برگشتیـم ؛ با دوستان صحبت کردیم تا اولویت کارمان در چند روزی که در روستاها هستیم را بدانیم. همه گی بالاتفاق گفتند مسئله اصلی فرهنگ اعتقادی و فرهنگ اجتماعی بچه هاست. به این خاطر زمان کلاس های قرآن، اخلاق، احکام و مهارت های زندگی را برای بچه ها افزایش دادیم. اما کار خیلی سخت بود ! اکثر دوستان گروه جهادی هر چند که معلم بودند آن هم از نوع معلم دوره ابتدایی، اما برای کار کردن با بچه ها در روزهای اول استرس داشتند و کلا در نخستین کلاس ها از هر دری سخنی گفته بودند. یکی از مسائلی که شخصا خیلی از آن رنج می بردم گفت و گوهای روزمره بچه های روستا بود که متأسفانه از هر ۱۰ کلمه ای که برای گفت و گو با دیگر بچه ها به کار می گرفتند، ۵ کلمه اش فحش بود آن هم چه فحش هایی ! خیلی سعی کردیم در کلاس ها، این را به بچه ها یاد بدهیـم که زبان شان و حرف هایی که می زنند را باید کنترل کنند، تا چه حد موفق بودیـم را نمی دانـــم.

ادامه دارد …

دیدگاه ها

5 نظر

0
Avatar
  • بهترین ها
  • قدیمی ترین
  • جدیدترین ها
  • سلام، مهمان
  • Avatar
    سما
    • ۱۳۹۳/۰۶/۲۵ در ۱۴:۳۱
    بالاخره باید یه راهی باشه که نگذاشت افراد نالایق و بی وجدان اداره امور را بدست بگیرن بعضی از این نماینده ها مخصوصاً در شهرهای کوچیک شاید مدرک تحصیلی داشته باشن ولی اینقدر بی سوادن که قدرت تحلیل ندارن همینان که فکر می کنن ولی نعمت مردم هستن یادشون رفته با رأی مردم انتخاب شدن
    0 0 • پاسخ دادن
  • Avatar
    سما
    • ۱۳۹۳/۰۶/۲۵ در ۱۲:۴۸
    و اما در مورد اشتباه خوندن اون آیه «ان الله و ملائکته یصلون علی النبی» این بندگان خدا که در روستا هستن و با امکانات آموزشی کم من چی بگم که در همین تهران هم حتی در اداره ما هم که مثلاً همه تحصیل کردن همه این دعاهای بعد از نماز رو اشتباه می خونن و امام جماعت هم هیچوقت به روی خودش نمیاره که به اینا بگه درستش اینه، متأسفانه بیشتر ائمه جماعات چه در مساجد و چه ادارات فقط نماز را اقامه می کنند و فراموش کردن که وظیفه اصلیشون تبلیغ درست دین هست دانشگاه ها رو نگفتم چون دقیق اطلاع ندارم فقط دانشگاه تهران رو گاهی میرم خدا رو شکر اونجا یه صحبت هایی میشه حکایت بچه های این روستا هم همینه امام جماعت که ندارن معلماشون هم ظاهراً تعهد و رسالت اصلیشون رو فراموش کردن به نظرم باید این گروه های جهادی علاوه بر مأموریت اصلیشون یه ارزیابی از وضع آموزشی بچه ها هم بعمل بیارن و نتیجه را بعنوان بازخورد عملکرد معلم مربوطه به مراجع بالاتر بدن تا شاید اینقدر از مشئولیت شانه خال نکنن
    0 0 • پاسخ دادن
    • MaSouD
      MaSouD • نویسنده
      • ۱۳۹۳/۰۶/۲۵ در ۱۳:۰۷
      مسئله این هست که ما وقتی به نماینده شهرستان در مجلس گفتیم وضعیت فرهنگی و آموزشی در روستاها خیلی ضعیف هست، با کمال خونسردی فرمودند : « بنده چنین اعتقادی ندارم » !!
      0 0 • پاسخ دادن
  • Avatar
    سما
    • ۱۳۹۳/۰۶/۲۴ در ۱۲:۰۹
    سلام و خداقوت به مجاهدین فرهنگی «وقتی بعد از نماز با دوستان گروه جهادی مرگ بر انگلیس گفتیم همه با تعجب برگشتند و به ما نگاه کردند!!» یادی می کنم از پدربزرگ عزیزم که سالهاست از بین ما رفتند و یک خاطره کوتاه از ایشون نقل می‌کنم امیدوارم جالب باشه، یکبار ایشون برای اقامه نماز جماعت به مسجدی غیر از مسجد محله خودشون رفتند و بعد از نماز شروع به گفتن تکبیر می‌کنند اما متوجه میشن که بقیه ساکتن و تکبیر نمی‌گن اونم در دهه 60 که مسائلی از این دست برای مردم ارزش و اهمیت بیشتری داشت پدربزرگم با اعتماد به نفس تکبیر را تا پایان تنهایی ادامه میدن و بعد رو به حضار می‌گن « شماها لالید؟»
    0 0 • پاسخ دادن
    • MaSouD
      MaSouD • نویسنده
      • ۱۳۹۳/۰۶/۲۴ در ۱۴:۵۵
      سلام متشکریم خداوند رحمتشون کنه ؛ ما خیلی سعی کردیم این رو در قالب های مختلف در کلاس ها و منبرهای ساندویچی (!) بعد از نماز جماعت به بچه ها و مردم روستا بگیـم که دشمنی انگلیس با ما سابقه دارتر از آمریکا و اسرائیل هست، اما به هر حال چیزی بود که یاد گرفته بودند و به همین راحتی نمی شد تغییرش داد. مسئله ی مهم تر این بود که فقط در این روستا نبود که این طور شعار می دادند بلکه در چند روستایی که ما حضور پیدا می کردیم هم وضعیت به همین صورت بود ! و اصولا برای بچه های روستا انگار دشمنی با دشمنان اسلام تعریف شده نبود!
      0 0 • پاسخ دادن

منو اصلی

  • خانه
  • مشخصات، تحصیلات و …
  • تماس با من(سؤال، شبهه و …)
  • آواساز
  • اینستاگرام

تصویری

  • نهم ربیع الاول و داستان های آن!
  • پاسخی جامع به «آنچه درباره علی نشنیده ایم» (۳)
  • تقلّب؛ نتایج و راهکارهای جلوگیری در مدرسه
  • آیا می توانیم در باره ی “دین” حرف نزنیم؟
  • تدریس، نگرش، کاوش در مدرسه
  • “تربیتِ” حوزه علمیه چگونه است؟

لینک دوستان

  • مرکز فرهنگ و معارف قرآن
  • کتابخانه دیجیتال نور
  • پاسخ گویی به شبهات
  • مؤسسه حکمت و فلسفه
  • مرکز دایره المعارف اسلامی
  • پایگاه جریان شناسی دیدبان
  • مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر
  • رصد فکر
  • علامه مصباح یزدی
  • وحید یامین پور
  • قاسم صفایی نژاد
  • روح الله مؤمن نسب
  • حجه الإسلام زائری
  • دکتر حسین سوزنچی
  • سیاسی
  • اخلاقی
  • ابتذال سیاست دقیقا به چه معناست؟
  • چگونه با گذشت ۴۰ سال، جوان بمانیم؟
  • کارکرد حرم، مؤسسه و بیت امام چیست؟
  • واکنش های سخت روحانی به نقض برجام!
  • تناقض اصلاحات؛ ژست اصولگرایان!
  • یک چند کلمه ی ساده!
آرشیو
  • آیا می توانیم در باره ی “دین” حرف نزنیم؟
  • سؤال: چرا خداوند درباره ی آفرینشم از من سؤال نکرد؟
  • خدای من؛ خدای تو؛ خدای ما…
  • امام حسن (ع) چرا صلح کرد؟
  • غُصه ی جدید الإسلام ها!
  • دلتنگ ماه رمضان می شویم…
آرشیو
  • نقد و نظر
  • اجتماعی تربیتی
  • نهم ربیع الاول و داستان های آن!
  • “تربیتِ” حوزه علمیه چگونه است؟
  • نقد سخنرانی های آقامیری (۱)
  • کج فهمی های یک نایب اول!
  • خدای من؛ خدای تو؛ خدای ما…
  • وقتی «قم» ساکت است…!
آرشیو
  • تقلّب؛ نتایج و راهکارهای جلوگیری در مدرسه
  • تدریس، نگرش، کاوش در مدرسه
  • یک نکته از این معنی؛ فاضـــلابِ آمَدنیـــوز!
  • بلاهای اجتماعی تلگرامـ!
  • از رنجی که آموزگاران می برند!
  • ولگردهای مجازی!
آرشیو
  • تحلیل و بررسی
  • شبهات
  • بازگشت دوباره به “تروییکا” (۳)
  • از “تروییکا” تا “کدخدا” … (۲)
  • از “تروییکا” تا “کدخدا” … (۱)
  • قصه هایِ یک روحانیِ خسته!
  • بلاهای اجتماعی تلگرامـ!
  • امام حسن (ع) چرا صلح کرد؟
آرشیو
  • پاسخی جامع به «آنچه درباره علی نشنیده ایم» (۳)
  • پاسخی جامع به «آنچه درباره ی علی نشنیده ایم» (۲)
  • پاسخی جامع به «آنچه درباره ی علی نشنیده ایم» (۱)
  • سؤال: چرا خداوند درباره ی آفرینشم از من سؤال نکرد؟
  • شبهه: صحبت های زیبای یک بانو درباره حجاب!
  • شبهه: آیت الله طالقانی و حجاب اجباری!
آرشیو
  • قرآن و حدیث
  • متفرقه
  • سؤال: چرا خداوند درباره ی آفرینشم از من سؤال نکرد؟
  • شبهه: نزول دفعی قرآن با نسخ آیات قابل جمع نیست!
  • گفتمان فلسفه اسلامی (۳)
  • گفتمان فلسفه اسلامی (۲)
  • گفتمان فلسفه اسلامی (۱)
آرشیو
  • ۶ وزیر در Clash Of Clans !
  • ۷۰ ضربه شلاق برای مطالبه حقوق!!
  • پاورپوینت درس «دانش خانواده و جمعیت»
  • منابع ارشد «علوم قرآن و حدیث»
  • دیدار با رهبری و یک نکته!
  • العاقل یکفیه الإشاره…
آرشیو
طراحی سایت :